سینما به عنوان یکی از تاثیرگذار ترین هنرها به شمار میرود و علی رغم عمر کوتاهی که نسبت به سایر هنرها دارد به خوبی توانسته است خود را به عنوان هنری زنده و پویا و در عین حال موثر در جهان معرفی کند. با این همه هنر سینما در کشور ما آنگونه که باید به لحاظ تکنیکی و محتوایی رشد نکرده است. چنانکه شاهد هستیم پرفروشترین آثار سینمای ایران را یا کمدیهای سخیفی تشکیل میدهند که خالی از محتوا و معنا هستند و یا آثاری که به شدت سیاه و تاریک، چهرهای وارونه از کشور جلوه میدهند.
هرچند در این بین استثناهایی مانند اخراجیها و آن هم قسمت اول این فیلم، وجود دارد با این همه نمیتوان وجود معدود آثار استخوان دار در بین خیل انبوه آثار سخیف را نقطه عطفی در سینمای ایران به شمار آورد. بخشی از مشکل سینمای ایران را باید به ضعف تکنیکی و تکنولوژیکی در این حوزه مرتبط دانست و چه بسا که بسیاری از ایدههای جذاب سینمایی به دلیل فراهم نبودن بستر مناسب تکنولوژیک مجال به واقعیت پیوستن را پیدا نمیکنند. در حوزه تکنیکی نیز متاسفانه شاهد هستیم بسیاری از فیلم سازان ایرانی، با جدا شدن از سینمای فرموله شده، سعی در تجربه کردن تجربیات گذشتگان دارند که عمده این بحث را میتوان در حوزه فیلم نامه و کارگردانی دانست.
فیلم نامه به عنوان شالوده یک اثر سینمایی، نقش تعیین کنندهای در پذیرفته شدن یک اثر بین مخاطبان و منتقدین دارد و میتوان بیش از 40 درصد بار تبدیل شدن یک اثر به اثری ممتاز یا فاجعه بار را متوجه فیلم نامه دانست. متاسفانه فیلم نامه اکثر آثار ایرانی در سالهای اخیر دارای یک ضعف عمده بودهاند و آن هم تبدیل شدن فیلم نامههای آثار ایرانی، به فیلمنامههای غیر قصه گوست. در آثار سالهای اخیر شاهد هستیم فیلم نامه به جای روایت یک داستان کلی و ایجاد خرده داستانها، یا داستانهای فرعی پیرامون خط سیر داستان اصلی، به مجموعهای از خرده داستانها با روایتهای سطجی بدل شدهاند. همین امر نیز باعث شده است تا مخاطبین نتوانند آن چنان که باید با آثار ارتباط برقرار کنند.
اساسا وظیفه اصلی یک فیلم یا اثر سینمایی را باید در وهله اول سرگرم کردن مخاطب دانست و در این بین انتقال پیام و یا مفاهیم از طریق ایجاد حس همزاد پنداری در مخاطب هنری است که فیلم نامه نویس میبایست با بهره گیری از آن در لایههای مختلف بصری و کلامی، بتواند ضمن همراه ساختن مخاطب در جریان داستان، اثر مورد نظر خود را بر وی بگذارد. در حالی که سینمای امروز ایران این موضوع را نادیده گرفته و مخاطب را همچون محکومی به شمار میآورد که میبایست فریادهای خشم آلود فیلم نامه نویس را به هر طریق پذیرا باشد و در عین حال خواسته و یا ناخواسته با شخصیتهایی ساخته شده از شعارهای غلو شده همزاد پنداری کند.
در پارهای از موارد حتی شاهد هستیم که همین سطح از شخصیت پردازی شعاری نیز مطرح نمیباشد و صرفا با تیپهایی سر و کار داریم که شاید مخاطب هرگز به عمر خود مانند آنها را ندیده باشد و نبیند. این قبیل آثار که نمونه بارز آن را میتوان ساختههای اصغر فرهادی به شمار آورد، به رغم آن که ممکن است به دلایل خاصی در جامعه جهانی مورد اقبال قرار گیرند، در نهایت خیلی زود فراموش میشوند. از همین روست که امروزه دیگر آن گونه که باید زندگی در میان جریان فیلمها را شاهد نیستیم. زمانی ساختههای مجید مجیدی، با تمام اقبالی که در جامعه جهانی داشتند، سالها پس از ساخته شدنشان هم مورد بحث و نقد در بین مخاطبین و منتقدین بودند و همچنین است ساختههای حاتمی کیا در آن ایام و بسیاری دیگر.
در دهه گذشته فیلمنامهها از شخصیت پردازی به سمت تیپ گرایی و پس از آن به سمت نماد سازی بدون هویت سوق پیدا کردهاند تا از طریق ساختن کاراکترهای خاص بتوانند بخشی از جامعه را در اثر خود نمایندگی کنند. همین امر نیز باعث شده است تا پیام این آثار از پیامی ضمنی به فریادی بلند تبدیل شود که اصل داستان را در همهمه قلدر مابانه خود فرو میبرد.
در نهایت این صعف تکنیکی منجر به بروز ضعف محتوایی در فیلم میشود که خود عاملی است برای سرخوردگی مخاطب از تو خالی بودن آثار تولیدی. مهمترین شاخصه یک فیلم خوب آن است که حتی اگر دروغی به مخاطب میگوید این دروغ را آنچنان جذاب و سرگرم کننده به مخاطب القاء کند که بیننده با دانستن این موضوع، آن را بپذیرد و با آن همراه شود، آنچنان که در آثار هالیوودی این امر به منصه ظهور میرسد. با این همه در آثار وطنی به دلیل آن که اساسا داستانی روایت نمیشود، مخاطب نیز پیامی دریافت نمیکند تا آن را بپذیرد و یا رد کند. تنها چیزی که مخاطب با آن مواجه است، قیل و قال نویسنده حول یک موضوع و از دریچه دید اوست. اساسا در آثار متاخر سینمای ایران، فرصت تفکر را از مخاطب گرفتهایم تا بتوانیم هرآنچه که ما به آن مایل هستیم را مخاطب بشنود و فرصتی برای تامل و نتیجه گیری به بیننده داده نمیشود.
از دیگر مشکلاتی که سینمای ایران با آن دست به گریبان است را باید ژانر دانست، چرا که در اثر عدم شناخت صحیح ژانرها و ویژگیهای هر ژانر، آثاری ساخته میشود که در نهایت یا کیفیت مطلوب را ندارند و یا آنکه به چیزی متضاد با آن چه که به نمایندگی آن ساخته میشود، بدل خواهد شد. برای نمونه برخی آثار که در ژانر وحشت (Horror) ساخته شده اند بیشتر به کمدیهایی میمانند که در فضایی تاریک ساخته شدهاند.
اساسا هر ژانر به نوبه خود دارای ساختار فنی و محتوایی خاصی است که آن را از دیگر ژانرها متمایز میکند، برای نمونه ژانر اکشن ویژگیهای خاصی همچون تحرک، درگیری بین قهرمانها و ضد قهرمانها، روایت سریع است حال اگر درگیری بین قهرمانها و ضد قهرمانها از این ژانر حذف شده و به جای آن درگیری احساسی صرف جایگزین آن شود خواهیم دید اثر ساخته شده عملا در روایت خود دچار بحران شده و محتوای اثر به تبع ژانر دگرگون میشود.
از این رو شناخت و اجرای صحیح ژانر را میتوان یکی از مواردی دانست که بر افزایش کیفیت اثر تولیدی تاثیر به سزایی دارد و در نهایت نیز میتواند تا حد زیادی در مورد قبول واقع شدن یک اثر توسط مخاطبین و علاقمندان هر ژانر موثر واقع گردد.
در پایان میتوان گفت سینمای ایران نیازمند یک بازنگری در ساختار فیلم سازی خود و بازگشتن به سوی سینمای اصولی و فرموله شده است تا بتواند ضمن ایجاد جذابیت دست به تجربههای بدیع بزند و نه آن که تمام تاریخ سینما را بار دیگر از ابتدا تا به امروز تجربه کند.