جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - November 22 2024
کد خبر: ۲۵۹۴
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۵
در گفتگوي اختصاصي با دکتر ناصر خداياري، جامعه شناس و استاد دانشگاه مطرح شد:
تک تک ما اعضايي از جامعه اي هستيم که در آن زندگي ميکنيم و هر روزه از اجتماع تاثير پذيرفته و بر آن تاثير ميگذاريم. همين موضوع، اهميت شناخت فرآيندهاي اجتماعي را دوچندان ميکند و چه کسي بهتر از يک جامعه شناس ميتواند اين موضوعات را به زباني شيوا بيان کند. حجت اسلام و المسلين دکتر ناصر خداياري متولد 1342 از اساتيد برجسته دانشگاه تبريز است که تحصيلات خود را در رشته جامعه شناسي سياسي به پايان رسانيده است و در حال حاضر نيز در اين دانشگاه مشغول تدريس ميباشد. وي کتب و مقالات متعددي را در حوزههاي مختلف جامعه شناسي منتشر کرده است. از اين رو با وي پيرامون برخي مسائل بنيادين جامعه شناسي به گفتگو نشستيم که ماحصل اين گفتگو در ادامه از نظر خوانندگان گرامي نشريه ميگذرد.

در قرن گذشته جامعه ايراني دچار نوعي دگرديسي هنجاري شده است علّت اين امر را چه ميدانيد؟

پيش از ورود به بحث بايد در نظر داشته باشيم مسائل اجتماعي همانند حوزه مسائل سياسي بسيار کلان و گسترده است و از اين رو نميتوان به طور کلي وارد اين موضوعات شد، مگر از طريق مسأله شناسي. از اين رو ميتوان خانواده را به عنوان يکي از پايهاي ترين نهادهاي اجتماعي در نظر گرفت و بسياري از مسائل را پيرامون اين واحد اجتماعي مورد بررسي قرار داد. در واقع بسياري از تغييراتي که در سطح جامعه روي ميدهد ناشي از بر هم کنش خانواده و جامعه است. براي نمونه در سالهاي اخير هم زمان با تحولات اجتماعي واقتصادي جامعه شاهد افزايش استقلال اقتصادي، افزايش ميزان تحصيلات و نيز ارتقاء سطح آگاهي زنان در چارچوب خانواده و به تبع آن تغيير کارکرد سنتي خانواده ايراني هستيم.

و اين موضوع خود موجب تغيير مطالبات جامعه از نهاد خانواده و برعکس شده است. شعاع اين تغيير مفهوم خانواده و جايگاه خانواده در ساختار اجتماعي را در بر ميگيرد. از يک منظر خانواده به عنوان هسته اوليه هر جامعه، نقطه عزيمت تحولات اجتماعي هم در ناحيه ارزش فرستي و هم ارزش پذيري تلقي ميشود و بر همين پايه تأثيرات شگرفي بر شکل دهي ويژگيهاي جامعه ميگذارد. بايد در نظر داشت که بسياري از هنجارها در سطح خانوادهها تغيير يافته و پس از آن طي بر هم کنشي جامعه از آن متأثر شده است که البته اين امر مطلق نيست و بعضا ممکن است اين روال به شکل معکوس نيز ديده شود.

ورود مدرنيته به ايران و بالاخص در قرن اخير، تا چه حد بر اين تغييرات تأثير گذارده است؟

در بررسي تحولات اجتماعي ما غالباً دو الگو را متصور ميشويم و الگوي سومي را در نظر نميگيريم. يکي از اين الگوها سنت در قالب باورها، آداب و رسوم گذشته است که در اين قالب، خانواده و تکتک اعضاي اين نهاد داراي تعريف، نقش و جايگاه ويژهاي هستند و الگوي ديگر مدرنيته است که از قرن شانزدهم به بعد مطرح شده است و در اين قالب تعاريف از نقشها و جايگاههاي اجتماعي تغيير ميکند و خانواده نيز متأثر از اين امر دچار تغييراتي در تعاريف ميشود.

بايد در نظر داشت در ديدگاه مبتني بر مدرنيته، نهادهاي اجتماعي و دولت تا حد زيادي آلترناتيو خانواده و کارکرد آن شده و به نوعي خانواده بعدي ملي به خود گرفته و از اين روست که نقش والدين به تدريج در اين سيستم کمرنگ تر ميشود. وضع جامعهما در اين خصوص قابل تامل است چرا که جامعه ايراني به نوعي در مرحله گذار است و همين امر باعث شده است در پي مدرنيته و دستاوردهاي آن بوده باشد ، و از سويي به دليل داشتن يک پاي در رکاب سنت نتواند در موارد لزوم از سنت دل بکند و مفاهيم سنتي را با مفاهيم و عناصر مدرن جايگزين کند و به نوعي وابستگي به اين معاني و مضامين است که منجر به بروز پارادوکس در جامعه ايراني ميشود. بايد در نظر داشت که جامعه ما خواسته يا ناخواسته در مسير تحولات اجتماعي گام بر خواهد برداشت، ولي آنچه در اين ميان مهم مينمايد، دريافت اين موضوع است که در اين فرايند دادهها و ستادههاي ما تا چه اندازه پاياپاي بوده است و در قبال دادههاي سنتيمان چه چيزي از دستاوردهاي مدرنيته را با همه خواص و خصوصيات آن به دست آورده ويا بدست ميآوريم؟

موضوع ديگري که بايد در بررسي اين بحث مد نظر داشته باشيم، عدم در نظر گرفتن امکان ادغام اين دو ديدگاه است، چرا که اغلب شاهد گرايش به يکي از اين دو ديدگاه به طور مطلق هستيم، حال آنکه رويه سوم که رويه مناسبتري است را ميتوان به عنوان ديدگاه بينابيني در نظر گرفت؛ به اين معنا که بين نيازهاي مختلف اجتماعي تفکيک قائل شده و با توجه به مزاياي هر دو ديدگاه انتخاب کنيم که در چه مواردي بايد از ديدگاه مدرن استفاده کرده و در کدام مواردبايد به ديدگاه سنتي پايبند بود؟

در اين مسير بررسي فعل و انفعالات فرهنگي و اجتماعي يکصد سال گذشته جامعه ايران ميتواند بسيار راهگشا باشد، بدين معنا که با بررسي سير تحولات اجتماعي پس از مشروطه، مقايسهاي ميان آنچه که از دست دادهايم و چيزي که بهدست آوردهايم انجام دهيم. آنچه که در واقعيت ميتوان مورد اشاره قرارداد، عدم تناسب اين دو مورد است، با اندک تاملي ميتوان دريافت ما نتوانستهايم به ميزان هزينهاي که از سنتهايمان کرده ايم دستاوردهاي متناسبي از مدرنيته کسب کنيم شايد بتوان گفت که يک طرفه از سنت خرج کردهايم. همين امر نيز منجر به ايجاد واگرايي در سطح جامعه و به تبع آن شکافهاي اجتماعي شده است. علت اين امر را نيز ميتوان عدم اعتقاد به تعامل اين دو ديدگاه دانست و اين که اغلب بين اين دو ديدگاه قائل به تقابل هستيم.

از سوي ديگر بايد در نظر داشت هر جامعه به فراخور تاريخ و سير تاريخي تکاملي خود، ويژگيهايي را کسب ميکند که مختص آن جامعه است و در مسير گذار به مدرنيته ميبايست به اين ويژگيهاي بومي و ساختار فرهنگي-تاريخي توجه کرد. بر همين اساس نيز نميتوان هرآنچه که در جوامع غربي تدوين شده است را به همان شکل و بدون توجه به اصل انطباق وارد کرده و مورد استفاده قرار داد؛ بلکه در اين ميان ميتوان ضمن توجه به ويژگيهاي بومي، آن بخش از مدرنيته را که با ارزشهاي اجتماعي ما در تقابل نيستند را وارد کرد و در موارد تقابل نيزيا بايد درپي ايجاد سازگاري و يا پايبندي به سنتهاي اجتماعي خود شد.

بايد در نظر داشته باشيم که مدرنيته به معناي نابودي سنتها نيست و اساساً مدرنيته در غرب بر مبناي سنت غربي بنا شده است. اگر به جوامع غربي که مهد مدرنيته است بنگريم، خواهيم ديد جوامع غربي از آغاز قرن بيستم وارد دوره پست مدرنيسم شده اند. درواقع جوهره ديدگاه پست مدرن را ميتوان پايان دادن به جنگ سنت و مدرنيته به شمار آورد. بر همين اساس نيز شاهد هستيم جوامع غربي براي پاسخ دادن به خواستهاي غير مادي خود که نميتوانند آنها را از طريق تکنولوژي، علم و صنعت تامين کند، به نوعي در حال بازگشت به سنت و يا تغيير سنتها به نحوي هستند که بتواند پاسخگوي نيازهاي فطري و معنوي اين جوامع باشد. حال اين رويکرد ممکن است بازگشت به دين و معنويت ولواز نوع غير ديني و يا ايجاد تفکرات جديد در اين حوزه مانند عرفانهاي کاذب باشد.

در جامعه ايراني نيز چالش اساسي، تقابل سنت و مدرنيته است. يکي از ويژگيهاي جامعه ايراني را ميتوان پذيرش سريع ويا زود پذيري دستاوردهاي مدرن دانست. جامعه ما در برابر هر آنچه که رنگ و بويي جديد و نو داشته باشد به نوعي سريعاً تسليم ميشود. جامعه پذيري آسان در جامعه ايراني منجر به اين امر شده است که به راحتي هر آنچه که از طريق انسانهاي ارزش فرست و يا الگوها مطرح ميشود به سرعت به مقبوليت در سطح جامعه برسد بيآنکه در باره تأثيرات آن انديشيده شود.

بايد در نظر داشته باشيم که بسياري از امور توسط انسانهاي عادي به هنجار بدل نميشوند، بلکه الگوهاي داراي مقبوليت و پايگاه اجتماعي ميتوانند در اين زمينه مؤثر باشند. در جوامع غربي نيز ابتدا افرادي که داراي اين ويژگيها هستند شناسايي شده و سپس از اين طريق ارزشهاي لازم به جوامع تزريق ميشود. براي نمونه ميتوان استفاده از سلبريتيها براي تبليغ برخي کالاها، استفاده از نخبگان، دانشگاهيان، روحانيون و پزشکان براي ارائه نظريات و تزهاي جديد به جامعه اشاره کرد. بايد ديد فلان مدل مو و آرايش يا لباس را چه کسي و با چه خصوصياتي ابتدا مورد توجه و استفاده قرا داد و چگونه کاربرد آن انتشار يافت؟

در جامعه ما نيز رويه تقريباً مشابه است. براي نمونه اگر به موضوع کشف حجاب نگاه کنيم خواهيم ديد رضا شاه زماني اقدام به کشف حجاب کرد که توانسته بود امنيت نسبي را در جامعه برقرار کند و در زمينه ايجاد رفاه نسبي نيز توفيقاتي حاصل کرده بود. همين امر منجر به ايجاد مقبوليت اجتماعي براي او شده بود و در اين زمان است که شاهد طرح موضوع کشف حجاب از سوي او هستيم. بر همين اساس نيز برخي از معضلات اجتماعي همچون جشن طلاق و يا ازدواج سفيد از کانال افراد داراي مقبوليت و يا محبوبيت در جامعه رواج مييابد. مهمترين دليل اين هجمه به نهاد اجتماعي خانواده در ايران را نيز ميتوان اهميت و کارکرد اين اشخاص و يا نهادها در سطح جامعه ايراني به شمار آورد و بر همين مبنا نيز بدر خلال يشترين حملات از سوي برخي جريانها و کشورها، خانواده ايراني آماج حمله قرار ميگيرد. از اين روست که برخي نظريات، آينده خانواده ايراني را چندان خوشايند نميبينند.

آيا ميتوان گفت نهاد خانواده در جامعه ايراني کارکرد خود را از دست داده است؟

در قياس با زمان قبل از اصلاحات ارزي که دهه 40 هجري شمسي و آغاز مدرنيزاسيون يا مدرن سازي جامعه به شمار ميرود، نهاد خانواده قطعاً دچار تغيير کارکرد قابل توجهي شده است. همزمان با اين دوره و آغاز مهاجرت از روستاها به سمت شهرها به دليل اقتضائات آن دوره، شاهد بروز تغييراتي در سطح جامعه شهري هستيم. در جامعه روستايي با توجه به غلبه کشاورزي در روستاها، خانواده گسترده چه از حيث اقتصادي، فرهنگي و چه از منظر امنيت نهاد خانواده مورد توجه بوده است؛ حال آنکه ارزشهاي جامعه شهري بيشتر خانوادههاي هستهاي يا کوچک را ترجيح ميداد. در اثر مهاجرت از روستا به شهر، اين دو فرهنگ دچار تقابل شد و با افزايش جمعيت شهري از يک سو و سياستهاي جمعيتي از سوي ديگر منجر به کوچکتر شدن خانواده و به تبع آن نقش و کارکرد خانواده دچار تحولاتي گشت. در دورههاي اخير عليرغم اين تغييرات، نهاد خانواده تا حدي توانسته است کارکرد خود را در سطح جامعه حفظ کند و درواقع ميتوان گفت کارکرد خانواده تا حدي دچار تغيير شده است ولي کارکرد قبلي خود را هنوز کاملا از دست نداده است.

از سوي ديگر در شهرهاي ما تفکرات غير شهري هنوز هم رايج است و درواقع حواشي شهرهاي ما همان روستاهاست که با فروپاشي يا با کاهش جمعيت به حاشيه شهرها منتقل شده است. اين حاشيههاي شهري با توجه به حجم جمعيتي که بعضا بين 30 الي 40 درصد جوامع شهري را تشکيل ميدهد، قطعاً بر جامعه شهري تأثير گذار است و بر همين اساس نيز ميتوان انتظار داشت تا حدي ويژگيهاي خود را تا زمان استحاله در جامعه شهري، حفظ کنند، هر چند تفاوتهايي نيز با ويژگيهاي اصلي خود خواهند داشت.

به مهاجرت از روستا به شهر اشاره کرديد، تقابل اين دو فرهنگ چه تاثيراتي بر جامعه ايراني داشته است؟

بايد در نظر داشت عوامل متعدد اقتصادي، فرهنگي و حتي امنيتي ميتواند منجر به بروز پديده مهاجرت شود. مهاجرت از روستا به شهر ميتواند منجر به مواجههاي از جنس مواجهه سنت و مدرنيته شود. اساساً مهاجريني که از اطراف وارد مرکز ميشوند، سعي دارند بر مرکز غلبه کنند کما اين که براي نمونه بخش قابل توجهي از منتخبين شوراي شهر، يا خود از همين مهاجرين از اطراف به مرکز هستند و يا منتخبين آنان. درواقع قشر مهاجر سعي بر اين دارند تا خود را تاثيرگذار نشان دهند.

اگر بخواهيم اين بحث را بيشتر مورد بررسي قرار دهيم بايد گفت در حال حاضر و در کشورما، شهر به معناي واقعي کلمه را نميتوان متصور شد بلکه شاهد توده عظيمي از روستاهاي متمرکز در يک نقطه هستيم. براي نمونه در حاشيه تبريز چيزي بيش از 400 هزارنفر حاشيه نشين در حاشيه شهر تبريز داريم که بخش عمدهاي از اين جمعيت را مهاجرين روستايي تشکيل ميدهند.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، امکانات زيادي در روستاها ايجاد شده است ولي امروز شاهد هستيم بسياري از روستاها خالي از سکنه شده است و دولت مجدداً ميبايست همان امکانات را در حاشيه شهرها ايجاد کند که اين موضوع هزينه زيادي را به جامعه تحميل ميکند. اين امر نيز ناشي از عدم مديريت خدمات ايجاد شده در روستاست که نتوانستهايم با ايجاد جاذبه در روستاها اين خدمات را کاربردي کنيم وبه عنوان عوامل نگهداري و پايبندي روستاييان در روستا از آنها استفاده کنيم.

با توجه به موارد فوق ميبايست ابتدا موضوع را به طور کامل بشناسيم و درواقع عوامل مهاجرت را مورد بررسي قرار دهيم. يکي از مهمترين عوامل در اين زمينه را ميتوان مسائل اقتصادي به شمار آورد. بدين معنا که يک فرد روستايي ميتواند درآمد يک سال خود را طي چند ماه و از طريق مشاغل کاذب در شهر کسب کند بدون آنکه نياز به کشيدن زحمت زيادي داشته باشد. لذا اين امر منجر به ايجاد جاذبه کاذب براي ساکنين روستا ميشود و در نهايت نيز به جامعه شهري صدمه ميزند. از سويي متأسفانه در جامعه ما شهروندي داراي تعريف خاصي نيست و بر همين اساس نيز شاهد شمول لفظ شهروند به تمامي ساکنين شهري هستيم. حال آنکه اساساً هرکس که در شهر ساکن است و يا املاکي در شهر دارد را نميتوان شهروند به شمار آورد. بسياري از مسئولان ما نيز قصد ورود به اين وادي را ندارند چرا که جمعيت مهاجر بخش قابل توجهي از جمعيت شهري را تشکيل ميدهد و بر همين مبنا نيز تأثير گذاري بالايي در مباحث سياسي و انتخاباتي دارا هستند. همين مساله نيز به تدريج منجر به بروز مشکلاتي در سطح شهر شده و ممکن است نيم قرن بعد ما شاهد بروز بحرانهايي در سطح جوامع شهري باشيم.

از سويي دولتمردان ما نيز بايد ابتدا مباحث اجتماعي را تا حدي از مباحث سياسي تفکيک کنند و در عين حال به دنبال دوام مديريتي براي خود نباشند بدين معنا که لزومي براي حضور چند دورهاي در نهادهاي تقنيني مانند مجلس و شوراي اسلامي شهر وجود ندارد بلکه مديران کشور ميتوانند با حضور يک دورهاي ولي مؤثر زمينهساز تغييرات قابل توجهي در حوزههاي مختلف اجتماعي باشند. البته اين به معناي عدم حضور ايشان در دورههاي ديگر نيست بلکه منظور از اين کلام ترجيح منافع ملي و جامعه به منافع شخصي است.

بحث سياستزدگي باعث بهوجود آمدن بحرانهاي اجتماعي قابل توجهي از قبيل کاهش سن اعتياد و فحشا، افزايش خشونت و اعتياد شدهاست، ادامه رويه کنوني چه تاثيراتي بر جامعه ايراني خواهد داشت؟

در اينکه بخش عمده جامعه از اين وضعيت آزردهخاطر هستند شکي نيست. حال ممکن است برخي بگويند چنين مسائلي در سطح جامعه وجود ندارد که اين نظر با واقعيت همخواني ندارد و قطعاً مشکلاتي از اين دست در جامعه ما رواج دارد. بايد به اين موضوع توجه داشته باشيم که براي رفع اين قبيل معضلات ابتدا بايد نقطه سرآغاز و پيدايش اين قبيل مشکلات را بيابيم و ببينيم اساساً در کجا کم کاري کردهايم که امروز اين بحرانها در سطح جامعه به وجود آمده است؟

بايد قبول کنيم که در مورد اصول کم کاري کردهايم حال آنکه بيشتر تلاش خود را در حوزه فروعات قرار دادهايم. همين مساله باعث شدهاست تا نتوانيم جاذبه تعريف کنيم و همواره دافعه ايجاد کردهايم. به اين معنا که بيشتر به مخاطب خود گفته ايم که چه چيزهايي را نخورند، نبينند، ننوشند، مورد استفاده قرار ندهند اما در اينکه بايد چه چيزهايي را بخورند، ببينند، بنوشندو چه چيزهايي را به کار ببرند تا حدودي نا موفقيم يعني بخش سلبي جامعه ما فعالتراز بخش ايجابي کارکرد داشته است و همين امر به تقويت همجوري در مسير تغيير ارزشها انجاميده است . براي مثال به جوان ميگوييم فلان کار را نکن اما نميگوييم حال که فلان کار را نکردي اين کار را انجام بده. درواقع اگر بخواهيم واقعبين باشيم ما نتوانستهايم خدا را از مسجد و تکيه آنگونه که بايد وارد متن جامعه کنيم. بيش از آنکه به خدا بپردازيم به صوم وصلوه و ... پرداختهايم.

از سوي ديگر بايد در برخي مسائل مسامحه داشته باشيم. براي نمونه نفس ارتباط کلامي بين دو جنس مخالف در جامعه اي که ازدواجها عمدتا برون فاميلي است طبيعي است و اين ارتباط ميتواند زمينه شناخت صحيح طرفين از يکديگر باشد. لذا بهتر است به جاي سرکوب، جهت دهي کنيم. براي نمونه شرايط ازدواج را فراهم آوريم تا هر جواني بتواند در عنفوان جواني ازدواج کند و اين نه به معناي اجبار به ازدواج است بلکه ما شرايط را فراهم کنيم تا جوان هر زمان آماده بود بتواند ازدواج کند.

اساساً برخورد قهري نتيجه مطلوب را نخواهد داشت. ما نميتوانيم به دليل احتمال تصادف از تردد خودروها در خيابانها جلوگيري کنيم بلکه بايد براي متخلفين مجازاتي در نظر بگيريم. بسياري از مسائل اجتماعي نيز مانند همين مساله است و نميتوان با پاک کردن صورت مساله با اين امور برخورد کرد.

نتيجه ادامه روند نيز از دست رفتن سرمايههاي اجتماعي و در اثر آن پديد آمدن شکافهاي اجتماعي و به تبع آن افزايش همجوري است به اين معنا که هر آنچه که اکثريت قبول ميکند را هنجار ميپنداريم. در صورتي که ممکن است نظر اکثريت هميشه صحيح نباشد و پيامدهاي اين امر را بارها در طول تاريخ تجربه کردهايم.

شما سير تاريخي تحول ساختار اجتماعي ايران را چگونه ارزيابي ميکنيد؟

بايد در نظر داشته باشيم جامعه داراي قوانين خاص خود است و اساساً نميتوان در برخورد با جامعه چندان به صورت دستوري برخورد کرد و در نهايت اين جامعه است که مسير خود را باز خواهد يافت. بدين معنا که اگر بخواهيم واقعيت را در نظر بگيريم نميتوانيم ارزشي را به صورت امري به جامعه ديکته کرد چرا که جامعه در نهايت مسير خود به سوي اهدافش را طي خواهد کرد. البته اين به معني نيست که افراد جامعه در زمينه اثرگذاري بر جامعه دست و پا بسته هستند و يا نميتوانند نقشي در ايجاد روند تغييرات ايفا کنند.

اما در پاسخ به سؤال شما در سالهاي اخير ما در برابر هر پديده جديدي ابتدا موضع منفي گرفتهايم. براي مثال راديو را در نظر بگيريد و يا دستگاه پخش ويدئو. حال آنکه امروزه شايد بسياري از ايرانيان راديو را مانند گذشته در نظر نگيرند. با توجه به اين موضوع تا جايي که ميتوانيم بايد اهداف جامعه را با استفاده از همين وسايل ترسيم کنيم و جامعه را در رسيدن به اين هدف تا حد زيادي آزاد بگذاريم و انرژي جامعه را به مسير صحيح هدايت کنيم تا جامعه با سرعت بيشتر و بهتري رشد کند. لذا ميتوان گفت جامعه ايران تا حد زيادي مسيري که ميبايست را طي کرده است و اگر در بخشهاي نتوانسته است مسير مطلوب را طي کند به دليل ضعف در اجراي سياستهاي لازم و يا هدف گذاري غير صحيح بوده است.

در پايان اگر سخني با خوانندگان، مردم و مسئولان داريد، بفرماييد:

پيش از هرچيز بايد در نظر داشته باشيم علوم اجتماعي و بالاخص جامعه شناسي هم ميتواند در حوزه کلان و هم در حوزه يک موضوع خاص مورد بحث قرار گيرد و نياز جامعه امروز ايران پرهيز از کلي نگري و کلي گويي است. امروز بايد بر تک تک موارد مورد نظر با نگاهي موشکافانه دقيق شد و براي هر مشکل راهکار متناسب را ارائه داد.

موضوع ديگري که بايد در نظر داشته باشيم تفکيک بين مسائل اجتماعي و مشکلات اجتماعي است. درواقع بايد در نظر داشته باشيم مشکلات به نوعي محصول عدم شناخت مسائل هستند و با شناخت صحيح مسائل بسياري از اين مشکلات قابل حل و رفع ميباشند.

بحث ديگري که بايد حتماً بايد مد نظر داشته باشيم دوري از تعصبات و آسيبشناسي صحيح مسائل است که ميتواند در زمينه رفع مشکلات اجتماعي به ابزاري قدرتمند بدل شود.

در نهايت با استفاده از موارد پيشين راهکارهاي مناسب با مشکلات را ارائه داد که هر يک از اين مباحث بحر طويلي است و وارد شدن در اين موضوعات از حوصله اين گفتگو خارج خواهد بود.

در پايان بايد در نظر داشته باشيم در مباحث اجتماعي بايد واقعبين باشيم و ديدگاههاي آرماني و ايدهآليستي نميتواند راهگشاي حل مشکلات اجتماعي باشد. براي نمونه شايد هيچکس در کشور ما نخواهد اين ميزان از طلاق را در کشور داشته باشيم ولي واقعيت اين است که بخش قابل توجهي از ازدواجها به طلاق و جدايي ختم ميشود. لذا با توجه به واقعيات است که ميتوان درک صحيحي از شرايط جامعه به دست آورده و راهکارهاي مناسب را نيز تبيين کرد و در اين بين به سمت همسويي نيز حرکت نکنيم. البته اين به معناي هميشه خلاف جهت آب شنا کردن نيست ولي در صورت لزوم بايد بتوانيم بر جريان غالب و جامعه تأثير بگذاريم.

نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر: